Web Analytics
در امتداد سایه ها

1403/07/16

6

135

در امتداد سایه ها

در امتداد سایه ها


با هم میخوانیم قسمتی از اپیزود هشتم پادکست رادیو اسموک  : 

 

در امتداد سایه ها
در امتداد سایه ها

بر خلاف تمام کسانی که ، فعل رفتن را صرف کردند…
تو اما …‌
چمدان به دست آمدی…

گفتی برایت سوغاتی آورده ام..‌

چمدانت را باز کردی،

درونش همه چیزهای لازم برای زنده شدن بود،

عشق،آرامش، بذر امید..و…

از بین آن همه..‌
لبخند را بیرون آوردی، نزدیک صورتم گرفتی، گفتی ببین چقدر ، لبخند به صورتم می آید…

برایم ماهیچه های صورتم،چقدر سخت بود لبخند زدن…

ولی تو از ناممکن ها حرف میزدی…

شب بود، در دنیای من همیشه شب بود!
گفتی چشمانت را ببند…
چشمانم را بستم…

سینه ام را شکافتی…
چمدانت را خالی کردی درونم…
گفتی اومممم…
حدس میزدم…
تو قلب نداری…
و بدون قلب، محتویات چمدان بی اثر است…

دست به چانه گرفته بودی، دورم قدم میزدی، و عجیب فکر می کردی…

یک لحظه چشمانت به چشمانم افتاد، لبخند زدی…
امدی به سمتم ، شکاف سینه ام را بیشتر کردی…

امدی درونم ، دراز کشیدی…
و از درونم سینه ام را دوختی…

حس عجیبی بود!

۷ سالی می شد که این احساس زنده بودن را تجربه نکرده بودم.‌‌..

صدای خنده هایت از درونم می آمد…
و مرا بی اراده به حرکت وا می داشت.‌‌..

درونم ریشه زده بودی…
و رنگ سبز جوانه هایی که کاشته بودی،
از چشمانم بیرون زده بود…